چشمانش را باز میکند و انگار پشت پلکهایش پلکِ دیگری باشد. تاریک است و مطلقا هیچ، معلوم نیست. دستانش را توی فضایی ک از ابعادش درکی ندارد دراز میکند و میخورد به تختهای چوبی ک از هر طرف انگار او را گرفته است. این یک تابوت است. با ابعادی دقیقا برای او و عرض اندامینیست درونش و نهایت او را، چرخاندن اندک مقداری گردن و خیره شدن به جای تختِ چوبِ تاریک بالای سرش، به یک سمت دیگر، همان جنس، همان فاصله و همان حالت. بازتاب نفسهایش ک به شماره افتاده میخورد به محیط بسته و بر میگردد توی صورتش و گرمایش را حس میکند و حالش بهم میخورد. حس خفقان میدهد و انگار ریههایش از ترس تمام شدنِ اکسیژن، تمامِ هوای آنجا را میخواهد یکجا ببلعد.
ست پدر و پسر | نکات ست کردن لباس و 30 مدل ست شیک بازدید : 538
دوشنبه 3 فروردين 1399 زمان : 2:38